نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

نازنین عشق زندگی ما

17 ماهگی

عزیز من سلام یواش یواش دیگه داری کلی شیطون میشی.هر جا پریز برق رو میبینی سریع میری می کشی بعد کلیدلامپ و روشن و خاموش می کنی .مخصوصا خونه خودمون که مبلها کنار کلید لامپ و تو هم بالا میری و شروع می کنی به خاموش روشن کردن .و به برق می گی بر . ازت می پرسم خدا کجاست به قلبت دست میزنی. جدیدا کلمه چیه رو خیلی تکرار می کنی . کار داشته باشی پشت هم مامان میگی تقریبا یک تا 10 رو بلدی بشماری. وقتی برات غذا میارم سریع می گی مم.مخصوصا اگه گشنت باشه. جایی بخوایم بریم یا برگردیم خونه سریع سرتو چپ و راست می کنی و میگی بیم=بریم و انقدر لج می کنی که ما هم بلند میشیم.مخصوصا وقتی لباس بیرونت رو بپوشم. وقتی می خوای کسی بغلت کنه دستاتو دراز می ک...
30 دی 1392

16 ماهگی عسلم

اینجا من و تو عمو جون رفته بودیم باغ تا گل نرگس بچینیم.و تو هم کلی شیطونی کردی و گلها رو می گرفتی و دونه دونه زمین می نداختی. می خواستم از دستت بگیرم که  کلی گریه کردی که نگیرم.آخرشم تا خونه همه رو خودت آوردی ...
30 دی 1392

دختر که داشته باشی....

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود که بیندازیش به گردن دخترت ...
21 آبان 1392

تقدیم به زیباترین گل زندگیم نازنین فاطمه

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از ه...
21 آبان 1392

اندر احوالات این روزای عسل مامان

جدیدا تلوزیون رو اینجوری تماشا میکنی مجبور شدیم جلو ، بین مبلا یه پشتی بذاریم. البته ما مقصر نیستیم.مقصر شمایید.بله شما بنابه دلایل زیر: 1.نزدیک شدن بیش از اندازه به تی وی 2:برداشتن دستگاه های زیر تی وی مخصوصا فلش که به دی وی دی نصبه و تو هم عاشقشی 3: که مهمترینه،در امان ماندن لب تاب از دستت .چون بابایی مجبور شده اینجا بزاره .و تو هم تو هرشرایطی سعی می کنی که حداقل به موس دست پیدا کنی.   و اینم مدل مدرن تر. اینجا هم داری بستنی رو در پاییز امتحان می فرمایید.نوش جان .ولی فکر کنم واسه بستنی خوردن یه کم هوا سرد شده فدات بشم عزیزم   ...
26 مهر 1392

عید قربان

سلام عزیزم .عیدت مبارک هر سال  زود خونه پدر جون می رفتیم برای کشتن گوسفند. ولی امسال به خاطر دختر خوابالودم دیرتر رفتیم اونم چی ساعت 8 صبح لباس گرم تنت پوشیدم تا تویه حیاط بازی کنی.و اینقدرم شلوغ کردی که وقتی گوسفند و کشتن و بالا هم بردن تو گریه می کردی که حیاط بری. دخترم تا الان 11 دندون خوشگل داری که تونستی کباب بخوری. البته چون یه خورده بد اخلاق بودی زیاد کباب نخوردی. پارسال عسلم تقریبا 2 ماه و خورد ه ای بودی و فقط هم لالا بودی. ...
26 مهر 1392

مطالعه کردن نازنین مامان

نازنین مامانی در حال نگاه کردن کتاب داستانی هستی  که بابایی دو روز قبل از تولدت برات خریده بود تو هم عاشق این کتاب هستی وهر وقت هم گریه می کنی با دیدن کتابت فورا ساکت میشی و کتابت رو ورق می زنی.     و در حال بوس کردن نی نی تویه کتاب هستی.خوش به حال نی نی ...
18 مهر 1392

عشق مامان

حرف های مامانی با نانا جون نازنین سیب زمینی می خوری سرتو تکون میدی و بعدش میگی آده =آره به مامانی میدی ؟نه و آده و نه ای که جدیدا خیلی میگی   ...
13 مهر 1392

13 ماهگی

سلام خانوم کوچولو  دیگه برای خودت تو حیاط راه میری.میدویی .بازی می کنی.آفرین دختر خوشگلم با پسر دایی ها تو حیاط بازی می کنی   توی این چند وقت کلمه های جدیدی هم یاد گرفتی.که البته بعضی هار و قبلا هم می گفتی الان کامل تر میگی مثل: آب بده ، بده ، بیا ،بریم،آلله اکبر اجیه = راضیه که یه مدت فقط این کلمه رو میگفتی عم پیسته=عمه فرشته که از پارسا یاد گرفتی البته خاله فرشته ات میشه.که همچنان مصرانه این کلمه رو به کار میبری سرت رو برای آره تکون میدی. و چیزهای دیگه که فعلا یادم نیست.   ...
13 مهر 1392